«زادگاه» در دل آدم، آتش مهری روشن می کند که هیچ وقت سرد و فراموش نمی شود و مانند زندگی با ما همراه است. در مدارک ما و در ذهن و دل ما، تا انتهای حیات می آید. حتی، آن گاه که کسی این نیکبختی را داشته باشد که پس از مرگ جسمانی اش زنده بماند، نام زادگاهش را اغلب بدنبال نام خودش می آورند. خیام و عطار نیشابوری، حافظ شیرازی، فردوسی طوسی، ابوریحان بیرونی، جمال الدین اسدآبادی، و… نام زادگاه، در درازای زمان، از نام مادر فراتر می نشیند، بیشتر از نام پدر با ما می آید و جزئی از نام ما می شود، جزئی از هویت ما.

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
انسان همواره با وطن و زادگاه خود رابطه قلبی و ذهنی برقرار می کند. زادگاه محیط ِ پرورش هر انسانی است، مردم ِ وطن، کارکنان یک مدرسه و معلمان ِآن، محیط زادگاه، پدر و مادر و مردم ِدیگری که در آنجا هرکدام به نحوی سهمی در پرورش ما داشته و به نحوی به ما خدمت کرده اند، هرکدام در مسیر رشد و پرورش ما سهیم بوده اند. عشقِ به زادگاه و وطن، عشق به آبادانی، عشقِ به سربلندی و عشق به سرافراز بودن همان مردم است. وطن دوستی از صفات برجسته پیامبران، فلاسفه و برخی از شاعران برجسته فارسی نیز بوده است.
خواجه حافظ شیرازی با توجه به مهر و محبتی که به زادگاهش شیراز و توابع آن می ورزد در وصف رکن آباد و مصلا می گوید:
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
این عشق و علاقه به وطن و زادگاه وقتی بیشتر شعله می کشد که انسان از زادگاهش دور گردد و به تبع آن برای برخی افراد غم و غصه ناشی از غربت و دورافتادگی ایجاد نماید. بررسی های علمی و نظریه هایی نیز در این خصوص مطرح گردیده که با عنوان نوستالژی از آن یاد می شود. نوستالژی یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیاء، اشخاص و موقعیتهای گذشته است. ناصر خسرو هنگامی که از بلخ رانده شد تا آخر عمر مهر و محبت خراسان را فراموش نکرد و در سوگ و فراق بلخ و خراسان قصیده ای مشهور سرود:
سلام کن زمن ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را، نه عام نادان را
این شور اشتیاق در ادبیات ایرانی ها با داستان طوطی و بازرگان مولانا ملموس تر و عینی تر است آنجا که می گوید:
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان کارمت از خطه ی هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان چون ببینی کن ز حال من بیان
بر شما کرد او سلام و داد خواست وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق جان دهم اینجا بمیرم در فراق…