شاعران معاصر نیشابور
-
عباس کرخی
استاد عباس کرخی متولد ١٣٥١ شمسی در نیشابور است که کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی خود را از دانشگاه فردوسی مشهد اخذ نموده و بیش از 25 سال از عمر گرانمایه خود را به عنوان دبیر ادبیات در مدارس شهر نیشابور سپری کرده است. کرخی از شاعران معاصر نیشابور نیز می باشد و در کارنامه خود ریاست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی نیشابور و مسئول زبانآموزی در مدارس ابوظبی کشور امارات عربی متّحده در سالهای ١٣٨٨ تا ١٣٩٠ ه. ش، داور جشنواره شعر و مسئول کانون شعر و ادب آموزش وپرورش نیشابور را دارد.
استاد کرخی در تدوین « زبان و ادبیات فارسی 3 » دوره دبیرستان مشارکت داشته و « غزل دهه هفتاد از نظر شکل و محتوا » از تالیفات اوست.
از اشعار او:
خواب میدیدم تبسّم میکنی با زبــان من تکــلّم مـیکنی
خواب میدیدم شقایق میشوم چون کبـوترهای عـاشق میشوم
خـواب میدیدم هـوایی میشوم در نگاهت کـربلایی میشـوم
هـی عرق میریزد از پیشـانیام مثل کفتر چاهی زنـدانیام
از خجالت سـر به زیر سر به زیر با تو میگفتم که دستم را بگــیـر
بغض چندین ساله من میشـکست روی دامـان تو اشکم مینشست
نـاگهان انگار دریـایی شدم در شب شعرم تماشایی شــدم
مردی از احساس دریا نـابتر از شــراب سکر مولا نابتر
گــرم آتشبازی و مست حضـور آفتـاب عشقبازان نور نور
آفتـاب از هیبتش پــر میگرفت آسمان از او کبوتر میگرفت
در دلش هفتـاد و دو پرواز بود بالهـایش سمت بیآغاز بود
باغ در بــاغ اطلســیها مست او کهکشانی عاشقی در دست او…
گرم عشق و مستی و احساس بود شیـــر مرد کربلا عبّاس بود
از دو دست او شقایق میچکیـد در نگـاهش مرغ عاشق میپرید
رهسپار خیمه شد عبـاس مست دید اینک لحظه جانبـازی است
دستهــــای من فــدای مقدمت ای برادر جــــان، بگیر این پرچمت…
عشق را تا بیکران جــاوید کرد جان فـدای گلترین خورشید کرد
شیرمردی آن طرف پـا در رکاب بیقرار لحظههـای ناب ناب
سوخته، مِی خورده توفـانـی شـده مست بـاورهای پنهانی شده
تشنه گل زخم شمشیـر آمده در نبرد روبهـان شیر آمده
گفت: من شیر علــیام اکبـرم من شبیه حضـرت پیغمـبـرم
دوست دارم روی نـی رقصـان شوم در هــوای عشق بالافشان شوم
دوست دارم زخمهـای تـازه را زخمهای بیحــد و اندازه را
تو نمیبینی مگر خنــدیدنم سر فراز نیزههـا رقصـیدنم
تو نمیبینی میان خاک و خون با دو بال عـاشقی کوچیدنم…
گفت و پروازانه بــالیدن گرفت روی دوش زخــم روییدن گرفت
آن طرفتر عشق غوغا کرده بود عـاشقی هنگـامه بر پا کرده بود
چشمههای عشق غلغل کرده است قـاسم از نسل علـی گل کرده است
مرگ چیز تازهای در عشق نیست عشق را فرجــام غیر از مرگ چیست
من خریدار گلـوی خنجــرم نیزهها را با دل و جان میخرم
گفت و در خاکستری از خون نشست هیبت توخالی غم را شکست
کودک شش ماههای آن سویتر در بلوغ عـاشقیها شعلهور
خنده بر لبهـای گلگونش شکفت با زبان بیزبـانی شعر گفت:
تشنهام امـّا شــراب ناب نیست تشنهام امّـا دوایم آب نیست
مستم امّا از شــراب دیگری از شـرابستان نــاب دیگری
چون کبوترهای عـاشق میپرم من شهـید عشقبـازی اصغرم…
خندهای کرد و سفر آغاز کرد بالهای عـاشقی را باز کرد
یک به یک پروانهها را سوختند لالـههای کربلا را سوختند…
زخم را زینب تحمّـل میکند چـارده قــرن دگـر گل میکند
پژوهشگر و همشهری گرامی درصورتی که اسناد و مطالب تکمیلی از مشاهیر و فعالان فرهنگی پورتال در اختیار دارید، خواهشمند است از صفحه
⇐ ارسال اسناد و تصاویر، آنها را برای ما ارسال فرمایید.