زندگي ياقوت مصادف با حملات مغول به فرماندهي چنگيزخان به ايران بود. او بخشي از وقايع را به چشم خود ديده است. اطلاعات اين بخش و نوشته ها و يا گزارشهاي او از وقايع، حاصل نزديكترين گزارش هاي شفاهي بينندگان درباره رخدادهاست. وي در ادامه ذكر تاريخ شهر به ورود »كفارترك« كه تاتار ناميده مـيشـدند در 618هــ از مـاوراءالنهر اشاره كرده است. وي نوشته است تاتارها بر خراسان چيره شدند و محمد بن تكـش بـن آلب ارسلان خوارزم شاه كه سلطان كل شرق تا ديـوارهـاي همـدان بـود، از مقابـل آنهـا گريخت و آنان او را تعقيب كردند تا اين كه وي در طبرستان مرد.
با تعقيب سلطان محمد خوارزمشاه راه مغول به داخل سرزمين هـاي ايـران بـاز شـد و شهرهاي استان خراسان در ابتداي خط حمله مغول قرار گرفتند.
داستان رويارويي نيشابوريان با مغول را ياقوت چنين ذكر كرده اسـت: تعـداد زيـادي از مردم خراسان و ديگران از نيشابور جمع شدند و حصن هاي آن را تقويت كردند تا ايـنكـه دستهاي از كفار به آنجا رسيدند و مردم مانع آنها شدند. روزي مقدمه سپاه كفار بـه ديـوار شهر نزديك شدند و مردي از نيشابوريان به او تير انداخت و او را كشت. تاتار بازگـشتند و پادشاه بزرگ آنها »جنكزخان« يا »چنگيزخان« نام داشت به آنجا آمد و فرد كـشته شـده شوهر دختر وي بود. او با جديت سـرگرم نبـرد بـا مـردم شـد. در ايـن حـين گروهـي بـه سركردگي فردي در يكي از دروازههاي شهر فكر كردند، پيكي را نزد كفار بفرستند بـه آن شرط كه در ازاي تسليم شدن، پس از فتح شهر آن فرد را در رأس شهر و حاكم آن قـرار دهند. چنگيز پذيرفت و آنان دروازههاي شهر را گشودند و نخستين كساني كه بـه دسـتور چنگيز كشته شدند، همان فرد و يارانش بودند. به نظر مي رسد مقاومـت نيـشابور در برابـر سپاه مغول قوي و طولاني مدت بود. ياقوت تأكيد كرده است: گفته شـده كـه تاتارهـا بـا مورد حمله قراردادن شهر با منجيق و ديگر وسايل به زور آن را گـشودند و بـه خـشم وارد
شهر شدند و مردم و اموال را ميطلبيدند و هر بزرگ و كوچك، زن و كودك را كه يافتند، كشتند. پس از آن شهر را ويران و با خاك يكسان كردند و همـه منـاطق را بـراي يـافتن گنجينه ها كندند. ياقوت تأكيد دارد كه به او خبر رسيده است كه آنان هـيچ ديـواري قـائم باقي نگذاشتند. البته ويران كردن شهر به اين امر خاتمه نيافت و پس از رفتن آنها گروهي از جانب خوارزمشاه آمدند و براي يافتن دفينه ها آنجا را زير و رو كردند. ياقوت با ناراحتي بسيار آيه » استرجاع اناالله و إنّا اليه راجعون« را ذكر كرده و مـي گويـد اسلام هرگز مصيبتي مانند مغول نديده است.
ياقوت در ادامه مدخل نيـشابور، اشـعاري از چنـد شـاعر بـه ويـژه قاضـي ابوالحـسن استرآبادي، مرادي و ابوالعباس زوزني معروف به مأموني را در مدح نيشابور آورده است.
توضيحات ياقوت درباره نيشابور به ذكر عالم نيشابوري ابو علي حسين بن علي بن زيدبن داوود بن يزيد نيشابوري صائغ منتهي مي شود كـه در طلـب علـم و حـديث سـفر كـرد و حـديث را از علمـاي بزرگـي شـنيد و آنهـا را تـصنيف كـرد. يـاقوت بـه نقـل از ديگـران حسين بن علي بن يزيد ابوعلي نيشابوري را حافظ و يگانه زمان خود در حفظ قـرآن، تقـوا و پاكدامني خوانده است كه در شرق و غرب مشهور بود و در طلب علم شـهرهاي نيـشابور، هرات، نساء، جرجان، مروالرود، ري، بغداد، كوفه، واسط، اهواز، اصفهان، منـاطقي از شـام، مصر و بيت المقدس را زير پا گذاشت و از علماي آن نواحي حديث جمع كرد و سرانجام در نيشابور درگذشت.
از اين جا مي توان ميان دو كتاب ياقوت رابطه اي برقرار كرد. به طـور طبيعي نبايـست معجم الادباء را كتابي جغرافيايي دانست، اما اطلاعاتي كه ياقوت ضـمن شـرح حـال افـراد مي دهد به تكميل اطلاعات مربوط به نيشابور در معجم البلدان كمك مي كند. عمده تـرين توجه ياقوت در معجم الادباء به افراد است. او از چندين نيشابوري نام بـرده و در مـورد شـرح حال و آثار آنان سخن گفته است. نگاهي به شرح حال افـراد مـذكور و سـال مـرگ آنـان نشان مي دهد كه از سده چهارم تا ششم هجري، نيـشابور در علـوم شـاخص بـوده اسـت؛
اغلب نيشابوريان نام برده شده توسط ياقوت در سده هاي چهارم و پنجم و ششم زيسته انـد كه اوج آن از نيمه دوم سده چهارم تا اواسط سده ششم است. افرادي از قبيل حـسن بـن احمد -م 471هـ- محدث، حسن بن عبـداالله -م 470هــ- پيـشگام در ادب، ابونـصر لغـوي -م 480هـ- عالم در قرائات، حديث و ادب، اديب لغوي -م 378هـ- فقيه و متكلم و شـاعر، بديع الزمان احمد بن حسين -م 397هـ- عالم در علوم ديني، احمد بن – ابـراهيم م 346هــ- دانشمند در علم قرائت، احمدبن حسن المقري -م 381هـ- عالم در علم قرائت، احمدبن خالد لغوي -زنده در اواخر سده چهارم- مشهور در ادب، و علي بن عبدالعزيز محدث كـه در سـال 237هـ در نيشابور بوده است. محمدبن احمد هممـاة رامـش معـروف بـه ابونـصر نحـوي نيشابوري-م 489هـ- كه در علم قرائات، علم حديث، زبان و لغت عربي صاحب نظر بـود و از شعر بهره وافر داشت. ابراهيم بن اسحاق اديـب لغـوي كـه در طلـب حـديث منـاطق زيادي از دنيا را گشت و سپس تا زمان مرگ در سال 378هــ درنيـشابور زيـست. وي بـا وجود شاعر بودن، فقه و كلام را در آن شهر آموخت. افراد ديگري را نيز مي تـوان نـام برد كه با وجود آنكه زاده نيشابور نبودند، اما مدتي در نيـشابور گذرانـده بودنـد. افـرادي از قبيل: خليل بن احمد سجزي آگاه درعلم قرائت و حديث كه در 359هـ وارد نيشابور شـد.
خطيب بغدادي -م 463هـ- مؤلف تاريخ بغداد كه با وجود سفر به بيشتر مناطق علمي عـصر خود، براي كسب علم، زماني ميان مصر و نيشابور تردد مي كـرد و اسـتادش برقـاني بـه او سفارش مي كرد به نيشابور رود؛ زيرا اين شهر سرشار از دانشمندان بنـام بـود. خطيـب نيـز مدت زيادي در نيشابور گذراند. احمدبن حسن المقري نيشابوري با وجود داشتن اصـالت اصفهاني در نيشابور سـاكن شـد. در قرائـات در عـصر خـود پيـشوا و امـام همـه بـود. وي مستجاب والدعوه نيز بود در سال 381هـ در . 86سالگي درگذشت اسماعيل بن محمـد معروف به ابوالعباس ميكالي در نيشابور بـه دنيـا آمـد و در آنجـا درگذشـت. وي پـس از يادگيري الموطاء مالك بن انس در اهواز، به نيشابور بازگـشت و نگـارش و علـم قرائـت را آموخت. او در علم به پايه اي رسيد كه وي را »شيخ خراسان« مي گفتند. و به سـبب تبحـر در نگارش در دستگاه سامانيان به ديوان رسائل برگزيده شد. او معتقد بود كه آثار عـراق را به خراسان منتقل كرده است. احمدبن ابي خالد بغدادي لغـوي معـروف بـه احمـد جريـر صاحب كتاب مجمل در زمان طاهر بن عبداالله، امير طاهري خراسان، از بغـداد بـه خراسـان آمد و در نيشابور ساكن شد و معاني، نوادر و اعراب را در آنجا تدريس مي كـرد. ابـوعلي نيشابوري كه در 470و اندي در نيـشابور درگذشـت، در نظـم و نثـر سـرآمد دوران بـود و ياقوت از ازدحام مردم بر سر قبر او متعجب شده بود. اسماعيل بن محمـد بـن عبـدوس دهمان معروف به ابومحمد نيشابوري اموال خود را در راه ادب انفاق كـرد و خـود در علـم لغت، نحو و عروض به اوج رسيد و سرانجام از دنيا روي گرداند و به زهد پرداخت.
گزارش ياقوت از بزرگان ادبا و علماي نيشابور در معجم الادبـاء مبين آن است كـه ايـن شهر از سده چهارم هجري تا زمان حمله مغول درعلوم ادبي، صرف و نحـو عربـي، لغـت، عروض، ديگر صنايع ادبي از قبيل شعر و نثر جايگاه ويژه و برتري داشته است. با وجود رونق علوم ادبي، نيشابور در علوم ديني نيـز پايگـاهي بـسيار مهـم بـه شـمار مي آمد، به طوري كه اغلب علماي نيشابوري كه ياقوت در معجم الادباء از آنان نام برده است در زمره عالمان ديني، فقيهان، محدثان، مفسران، عالمان علوم قرائت، متكلمـان و ديگـر علوم ديني بوده اند. حسن بن احمد مقري شاگرد حسن بن احمد بن عبداالله نيـشابوري بـود كه از او بسيار حديث استماع كرد. ابو نصر نحوي نيشابوري در علم قرائات، حـديث، زبـان عربي و حتي شعر صاحب نظر بود. محمودبن ابوالحسن معـروف بـه نيـشابوري غزنـوي ملقب به بيان الحق در تفسير لغوي و فقهي نوشته هاي زيادي داشت و خود در آنها صاحب نام بوده است. ابراهيم بن اسحاق معروف به اديب لغوي در طلب حديث طواف دنيا كـرد و سرانجام تا زمان مرگ در نيشابور ساكن بود و با وجود شـاعر بـودن، فقـه و كـلام را در آنجا آموخت. اسماعيل بن عبدالرحمان صابوني نيز مدتي در نيشابور حديث تلمذ كرد.
بر اساس گزارش ياقوت از احوال علماي نيشابور، به نظر مي رسد نيشابور در مقطعـي از سده چهارم هجري به بعد محل مهمي در آموزش علوم ديني بود و دانـشمندان و طالبـان اين علوم را به خود جلب مي كرد. براي مثال افرادي كه در ذيل معرفـي مـي شـوند علـوم ديني را در نيشابور تدريس مي كردند و آوازه درس آنـان افـراد بـسياري را بـه ايـن شـهر كشاند. احمدبن حسين بديع الزمان كه شهرت و سرآمد بودنش در علوم همه جا پيچيده بود در 392هـ وارد نيشابور شد. احمدبن ابراهيم بن محمـد بـن عبـداالله نيـز كـه در همـه قرائت ها تأليفات زيادي داشت در سال 346هـ در نيشابور درگذشت. احمدبن عبـدالملك معروف به احمد مؤذن كه فقيه، مفسر، محدث، صوفي و حافظ قـرآن بـود در 470هــ در نيشابور متولد شد و دو سال بدون دريافت مزد بر مناره مدرسه بيهقيه اذان مي گفـت و بـه امور خيريه و عام المنفعه از قبيل گرفتن صدقات از ثروتمندان و دادن آن به نيازمنـدان مـي پرداخت.
شيخ اهل رأي خليل بن احمد بن محمد سجزي در طلب علم در 309 به نيشابور سفر كرد. علي بن محمد بن ابوالقاسم اسكافي كه ثعالبي او را زبـان و چـشم خراسـان و يگانه آن در كتابت و بلاغت خوانده است از اهالي نيشابور بود. علي بن احمدبن محمد غزال از سرشناسان و امامان مشهور خراسان و عراق بود. علي بن حسين بـن هنـدو در نيـشابور فلسفه آموخت و علي بن زيد بيهقي مدتها ميان نيشابور و ديگر شهرها رفت و آمد مي كرد كه بازگشت هاي او به نيشابور به دليل اهميت علمي اين شهر بود. او در سده ششم در نيشابور مورد اكرام بزرگان بود و در مجالسي كه روزهاي جمعه در مسجد جامع نيـشابور قديم، چهارشنبه ها در مسجد چهار گوشه و دوشنبه ها در مسجد جامع داشت، به وعظ مي پرداخت.
افراد زيادي در طلب علم به نيشابور آمدند كه يا تا پايان عمر در آن ساكن شـدند و يـا مدتي در آنجا بودند؛ از جمله: اسعد زوزني، اسعد عتبـي، علـي بـن حـسن بـاخزري، ابراهيم بن اسحاق اديب لغوي، ابن عساكر حافظ دمشقي كه در 52سالگي بـه نيـشابور آمد و از حدود 1300 مرد و زن علم آموخت. وي كه در طلب علم به نيشابور آمـده بـود، مدتي را در آنجا اقامت كرد و درباره شهر شعري سرود. سابقه اين رونق را در سده چهارم نيز مي توان ديد كه مقدسي بـه همـين سـبب ايـن شهر را در اسلام بي مانند خوانده است. كلام او در اين باره نغز است: ” سروران، پـيش مردم اين شهر كوچكند و اشراف نزد بزرگانش پستند و پيشوايانش امامان را گـيج كـرده اند”.
حضور عالماني كه تنها وصف تعداد اندكي از آنان در نوشته هاي ياقوت آمده، از تنـوع تمايلات فكري در اين شهر حكايت دارد. مهمترين گرايش هاي فكري وقت در نيـشابور را مي توان ميان عالمان آن جستوجو كرد. از سـده چهـارم بـه بعـد پيـروان ابوحنيفـه و شافعي مذهبان گروه غالب مذهبي شهر بودند. علاوه بر آن در مناطق اطراف شهر شافعي مذهبان زياد بودند. معتزليان در شهر حضور داشتند، امـا بـر آن تـسلط نداشـتند و فعاليـت شيعه و كراميه نيز جاذبه هايي داشت. خطيبان شهر همه شافعي بودند و گرايش مردم بـه شيعه و كراميه فقيهان را گرفتار كشاكش اين دو گروه كرده بود. تصويري كـه يـاقوت به طور غير عمد با نام بردن از علماي ساكن يا متولد نيشابور از اوضاع فرهنگي آنجـا ارائـه داده، از تعدد مذاهب و انديشه ها حكايت دارد. اين تصوير بـا سـخنان مقدسـي در مـورد گرايش هاي فكري شهر كه به آن اشاره شد تكميل مـي شـود. هـر دو مـسئله نيـشابور را شهري علمي نشان مي دهد كه جايگاه مباحثه هاي علما و جدلها و احتجاج هاي پيـروان انديشه ها بود.
منبع:
بختياري، شهلا، 1386.نيشابور و پايگاه علمي آن از منظر ياقوت حموي مطالعه موردي سده هاي چهارم تا ششم هجري، فصلنامه تاريخ اسلام سال هشتم، شماره مسلسل 31.