باران گرفت…دست مرا، ناگهان گذشت

دریایی ِ دو چشم من از آسمان گذشت

باران گرفت…می گذرم از کنار تو

از خاطرات حک شده ات می توان گذشت؟؟؟؟

باران سوار صاعقه ای تاخت تا دلم

بر دشت های خسته ام این مادیان گذشت

فنجان شکست، قهوه ای چشم هام ریخت

فالی که نحس بود از این استکان گذشت

باران گرفت،دفتر شعرم سیاه شد

درد من از کبودی این واژگان گذشت

باید شکسته خواند،دو- سه رکعت نماز بغض

وقتی صدای گریه به جای اذان گذشت

باران گرفت…خواب به آغوش من رسید

در خواب بود چشمم و رنگین کمان گذشت…