شاعران معاصر نیشابور
بانو معصومه سادات شاکری
معصومه سادات شاکری، فرزند سیدمحمد، متولد 1362 در نیشابور است که از سال 1381، سرودن شعر را آغاز کرده است، او با شعر کلاسیک پا به عرصه ادبیات گذاشته است، ولی انگار ذهن و زبان او با شعر سپید ( یا شعر شاملویی گونهای از شعر نو فارسی ) سنخیت بیشتری داشته است. از این شاعر نیشابوری دو کتاب به چاپ رسیده است:
1- «سایه هایی که کوتاه می شود» 1386 و
2- «چمدانی از حرف های نگفته» 1392.
خانم شاکری در بیش از پنجاه کنگره و جشنواره ی شعر کشوری به عنوان شاعر برگزیده حضور داشته است که از جمله آنها: شعر عاشورایی، شعر رضوی، فرهنگی ادبی بانوان، روح الله، بشردوستی و… آثار او همچنین در مطبوعات و چندین کتاب چاپ شده است.
بانو شاکری سال جاری ( 1401 ) نیز در هفتمین کنگره ملی ادبی « ملک ملکوت » و در بخش شعر با موضوع ادبیات پایداری، رتبه نخست کنگره را کسب نموده اند

بزرگ مرد
سالهاست شعرهایم از ترنم بهار خالیاند
سوگوار لحظههای سرد
همردیف درد
همنشین خشکسالیاند.
سالهاست با نوک قلم
شانه میزنم
یالِ تابدارِ عشق را
او سکوت میکند
چشمهاش خیس ابر انتظار
مدتیست دور مانده از بهار خویش
آن بزرگ مرد!
آن شکوه محض!
او نشسته در کنار رود
فکر میکند به آرزوی کوچک بنفشهها
یا به بانگ «رود رود» مادرانِ بیقرار
ناگهان دلش «عقیق زخم»
آه میکشد.
دستهاش شکل بال یک فرشته میشوند.
عاقبت خدا
لحظه نجیب پر کشیدنش
فرشی از بهشت پهن میکند
هیچ کس شبیه او
عشق را ندیده است.
هیچ شاعری
مثل او
از درون برکه، ماه را نچیده است.
شعر من پرنده شد…
غروب عاشورا
روزگار غریبیست!
دور از چشمتان!
جنگ را وارونه توجیه میکنند…
ما فرزندان خوبی نبودهایم…!
سالهاست!
به دنبال عطر پیراهنت
تمام کوچهها را
دویدهایم
ما را ببخش!
گاهی مغلوب دیکتاتور ذهنمان
طوری رفتار میکنیم
انگار همه چیز رو به راه است
یادمان میرود
برگریزان محرّم را
عطر غریب شربت نذری
یادمان میرود
دستههای سینهزنی
زیر باران
تو را
آه میکشند…
ما ماهیان کوچکی هستیم
دچار تنگ شیشهای
نمیفهمیم
دریا را …
حنجرههای سرخ را…
میدانم فرزندان خوبی نیستیم…
امّا
بارها با «فرشچیان»
غروب عاشورا را
گریه کردهایم…
تسبیح تربت
عطر سیب ضریحات را
بیشتر از هر چیزی
دوست میداریم.
…. و خدا خواست که تنهایی تو کم بشود هر چه بید است به پای قَدَمت خم بشود
پی قَد قامت تو، ماه عَلَم بردارد دست او حافظ خورشید دو عالم بشود
اشک از گونه گلهای خدا پاک کند و سرآغاز شکوفایی مریم بشود
غیرت علقمه را مشک به دندان بکشد شاه بیت غزلِ سرخ محرّم بشود
برود ولوله در ساحل رود اندازد تا مگر فرصت پرواز فراهم بشود
رو به آیینه چشمان تو زانو بزنیم آسمان دلمان خالی از غم بشود
سایه دست کسی روی فرات افتاده است میشد ای کاش که دلتنگیمان کم بشود
پژوهشگر و همشهری گرامی درصورتی که اسناد و مطالب تکمیلی از مشاهیر و فعالان فرهنگی پورتال در اختیار دارید، خواهشمند است از صفحه
⇐ ارسال اسناد و تصاویر، آنها را برای ما ارسال فرمایید.