تحقیق و نگارش: حسین صومعه ( hs.sunrise@gmail.com )
هزار شمع برافروز؛
و عود و گلابِ بسیار بیار؛
و فردا در «پوشنگان»، سفره نِه! …
«شیخ ابوسعید ابوالخیر»
دهکده هزاردستانی نیشابور
«پوشنگان» یا «بشتنقان»؛ این دیه را به خاطر هوای نیک و آب گوارایش، ستودهاند(138)؛ امروز «فوشنجان»ش میخوانیم.(139) ابوعبدالله حاکم {321-405ق}، بزرگ تاریخنگاران نشابور، از این آبادی در کتاب گرانقدر «تاریخ نیشابور» یادکرده است. حاکم در میان همه دهکدههای پرشمار و شایان ناحیه «مازُل»(140)، از سه آبادی نام برده که این سه: «فَرَخک» و «فوشنجان» و «باغ فَرَک»اند. بر پایه نوشتار او: این سه «در ربیع و خریف، مطافِ هر حریف و ظریف است.»(141) {= فرخک و فوشنجان و باغ فرک، در بهار و پاییز؛ گردشگاه یاران و زیباییدوستانند.} گفتار حاکم درباره مازُل و آبادیهای آن و بویژه بشتنقان؛ تنها گزارش کهن از خرّمی و دلانگیزی این ناحیه و این دیه نیست؛ بلکه نیکی طبیعت و خوشایندی گردشگری این بوم؛ بسیار بر سر زبانها بوده و در ستایش آن؛ چکامهها سروده و سخنها گفتهاند.
چهارپارهای از ابونصر بن ابوالقاسم قشیری {درگذشت: 514ق} در دست است، چنین:
یا غرمة {یا قریة} الأَیک! سلامٌ عَلَیک
سلامٌ صَـبِّ مستــهامٍ اِلَیک
ثَلاثَــه لَیــسَ لهــا رابِــعٌ
بُشتَنقـانٌ وَ فَرَخـکٌ و اَیک(142)
ای شگفت-«ایک» {روستای اَیک یا اَدگ امروزین}! سلام بر تو؛ سلامی سرشار از مهر فراوان {سلام ریختهشده در جان سرگشته و شیدا} به سوی تو؛ سه {آبادی}است که چهارمی ندارد؛ و آن سه: «بشتفقان» {=فوشنجان} و «فرخک» و «ایک» است.(143) «أیک» معرب «اَدگ» است؛ نام روستایی در حومه شمالی نیشابور که همراه با پوشنگان{=فوشنجان} و فرخک؛ در راستای جنوب شرقی–شمال غربی، در مجاورت یکدیگر قرار گرفتهاند.(144)
دیگر؛ در کتاب «من غابَ عَنه المطرب» ابومنصور ثعالبی {350-429ق} است که نویسنده کتاب، درباره بشتقان، سروده:
وَ لَمَّا نَزَّلنَا بُشتقَانَ الَّتِی غَدَت
وَ رَاحَت بِجَنَّاتَ النَّعِیم تَشَبَّهُ
و قد بَرَزَت أَشجَارُهَا فِی مَلَابّسٍ
رَبِیعِیَّةٍ تَحوِی مَدَی الأُنسِ کُلَّهُ
وَ عارضَنَا مَاءٌ یَرُوقُ مُصَندَلٌ
وَ وَاجَهَنَا وَردٌ یَشُوقَ مُوجَّهُ
وَ قَهقَهَ رَعدٌ فِی السَّمَاءِ مُجَلجِلٌ
وَ فِی الأَرضِ إِبرِیقُ المُدَامِ یُقَهقِهُ
و غَنَّی مُغَنِّی العَندَلِیبِ کَأَنَّمَا
یُجَاوِبُهُ فِی حَلقِهِ مِزهَر لَهُ
تَنَزَّهَ سَمعِی مَاَ أَرَادَ وَ نَاظِرَی
وَ قَلبِی مَعَ الإِخوَانِ لَایَتَنَزَّهُ(145)
در آن هنگام که به بشتقان آمدیم شب و روزش به بهشت پر از نعمت(146) میمانست. همانا درختانش در پوشش بهاری؛ آرامش و نیکی همواره را به همراه دارند. در پیش رویمان آبی {رودخانهای} بود که بوی خوش صندل {درختی خوشبو} در آن، موج میزد و گل سرخی که مِهر و آرزو را به سویمای روانه میساخت. آنک؛ تندر، در آسمان بارانی غرّید و روی زمین، همچون ابریقی از مِی، خندید. هزاردستانِ {= بلبلِ} خنیاگر، آواز خواند، گویی که در گلویش، بربط {ساز عود} به گفتگوست. گوشم به گشت و گذار آنچه میخواست میرفت؛ گوییا دیده و دلم در این گشت و گذار، با دوستان همراهی نمیکرد. چونانکه سعدی گوید:
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
نیز از ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری {درگذشته به 398ق}، چکامهای در دست است، چنین:
یا ضائِعَ العُمرِ بالأمانی
أما تَرَی رَونَقَ الزَّمانِ
فَقُم بِنا یا أَخَا المَلاهی
نَخرُج إِلی نَهرِ بُشْتَقَانِ
لَعلَّنا نَجتنی سُروراً،
حیثُ جَنی الجَنّتینِ دانِ
کأنَّنا، و القُصورُ فِیها،
بِحافَتَی کَوثَرِ الجِنان
و الطَّیر، فوقَ الغُصون، تَحکی
بحُسنِ أصواتِها الأَغانی
و راسل الوُرقَ عندَلِیبٌ،
کالزِّیرِ وَالبَمِّ و المَثانی
و بِرکَةِ، حَولَها، أناخَت
عَشرٌ من الدُّلبِ و اثنَتانِ
فُرصَتُکَ الیومَ فاغتَنِمها،
فکلُّ وقتٍ سواه فانِ(147)
ای آنکه عمر را به آرزوها {یِ دستنایافتنی} تباه میکنی! مگر نکویی و زیبایی اکنون {زمان حال} را نمیبینی؟ برخیز ای همبازی تا به سوی رود بشتقان رویم؛ باشد که خرسند و شادمان شویم که آنجا «میوههای دو بهشت {-ِ جسمانی و روحانی} در دسترس است»(148) گویی ما و کوشکهای آنجا؛ در کرانه نهر بهشت {= کَوثَرِ الجِنان} هستیم. پرندگان بر شاخصارها آواز میخوانند؛ وُرق و «هزاردستان» {= بلبل} با آواهای زیر و بم و مثانی {= نواهایِ میان زیر و بم} نامهنگاری میکنند؛ بر کنار آبگیر، دوازده چنار ایستاده است. امروز نوبت توست؛ آن را غنیمت شمار که زمان، رفتنی است.
با چنین ویژگی است که شادیانه-سبزنای خیالانگیز دیه هزارداستانی نیشابور، میزبان میهمانی بزرگ سلطانالعارفین سده پنجم هجری میگردد. در حکایتی از کتاب «اسرارالتوحید» آمده است: ابوسعید ابوالخیر {357-440ق} –که دیار نشابور را پایگاه شناختورزی مریدانش گُزیده بود- در واکنش به بازرگانی که به نشان دلبستگی و مِهر، هزار «دینار نیشابوری» به شیخ، پیشکش کرده بود؛ در آموزانیدن آیین پاکبازی و پرهیز از دوستی دنیا؛ به مریدش -حسن مؤدب- میگوید: «یا حسن! این {هزار دینار} را بردار و گاو و گوسفند بخر. گاوان، هریسه {= حلیم} ساز؛ و گوسفندان، زیربای {= زیرباج: نوعی غذای مجلل} مزعفر {= آغشته به زعفران}؛ و لوزینه {= حلوای مغز بادام} بسیار بساز؛ هزار شمع برافروز؛ و عود و گلاب بسیار بیار؛ و فردا در «پوشنگان»، سفره نِه! …» محمد بن منور در دنباله، روشن میسازد «و آن {پوشنگان} دیهی است بر کنار نیشابور، و بغایت خوش که تماشاگه اهل نیشابور باشد.»(149)
خانهها در میان باغها
هر آیینه؛ در گفتار آهنگین ادیبان سدههای میانه، پوشنگان نیشابور {=بشتنقان} و در نگاهی هماییک: بوم نیشابور را چنین پُربار، شادیانه و الهامبخش درمییابیم. آیا این طبیعت سرشار؛ این اقلیم بارور؛ این نیشاپورزمینِ توانگر را نباید چشم داشت نغزآفرینی افسونگر چونان حکیم عمر خیام را به جهان بیاورد؛ و باز هزارداستانی و بُستانگانی و سخنانی پندان:
چون بلبلِ مست، راه در بُستان یافت
رویِ گُل و جـامِ باده را خندان یافت
آمد به زبـان حـال، در گوشـم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت(150)
بشتنقان یکی از بهشتهای زمینی بوم نیشابور، که در نزدیکی فرهنگشهر خراسان؛ بختی روان، و نامی فراوان یافته است چونانکه مَقدِسی، نیشابور را در شمار بهترین گردشگاههای جهان {الأرض} یاد کرده و میگوید: «… أحسنها مستخرجة نیسابور و لها بشتنقان» نیکترین گردشگاه زمین، از نگاه فرآوردهها {مستخرجات: جمع مستخرجه} نیشابور است که پوشنگان {= بشتنقان} را دارد.(151) و در جایی دیگر درباره این دیه، چنین گوید: «چهار بخش دارد، خانههایش در میان باغهاست که نهرهایشان میشکافند. گویند: عمرو لیث {-ِ صفاری؛ درگذشت: 289ق} خواست یکی از بخشهایش را خریداری کند ولی داراییاش بسنده نیامد، با اینکه معروف است هنگامی که به نیشابور درآمد؛ یک هزار بار کالا به همراه میداشت. شنیدم که مردم، به عمرو لیث گفته بودند: در این دیه، درختانی هستند که هر یک، ده درم تا ده دینار، ارزش دارند. ما همه را یکی، یک دینار به تو میفروشیم. موقفها {= ایستگاهها، اتراقگاهها} به پهنای یک فرسنگ دارد که امیر عمیدالدوله خیال داشت آن را به شهر برساند.»(152)
خوشتر از آن، به جهان …
همانا در میان امیران و شاهان و سرداران؛ عمرو لیث، تنها کسی نیست که رویای دارندگی باغی در این بستانگانِ آرمیده در سایهسار دارالمُلک خراسان {نیشابور} را در سر میپرورانده. چنانکه تاریخ گواهی میدهد کسان دیگری، این خواسته را پرورده و حتی؛ به راستی پیوستن آن را چشیدهاند. سلطان محمد خوارزمشاه {محمد بن تکش ملقب به «اسکندر ثانی»؛ حکومت: 596-617ق} از این دسته است. چنانکه محمد عوفی، نویسنده همروزگار وی، نوشته: در اوان دوران پادشاهی محمد بن تکش؛ هندوخان در خراسان، سر به شورش برداشت. در این میان، کشمکش و گویتازی {رجزخوانی} میان این دو، بالا گرفت. عوفی، پس از گزارش این گویتازی؛ و در تمام کردن گفتار مینویسد: «و در شهر نیشابور، در دیه شبتقان {نوشتار نادرستِ از «بشتقان»(153)} که در اطراف جهان، موضعی از آن خوشتر، کم نشان دادهاند؛ باغی است مُلک خداوند ملکه ترکان … در آنجا به خط این پادشاه، رباعی دیدم نبشته؛ و جماعتی از ارکان دولت، حکایت کردند که این خطِ پادشاه است. اما معلوم نیست که گفته اوست یا از آن دیگری. سخن پادشاهانه است:
چون دید فلک، نماندش قوت و تاب
اندر کف من، تیغ چو یک قطرهی آب
دستم چو سحاب آمد و این طُرفه که دید
ابری که به یک قطره، جهان کرد خراب»(154)
و گفتاری دیگر؛ در رویدادهای تابستان 1284ق/1246ش است که ناصرالدین {شاه قاجار} از شهر نیشابور «به قصد تفرّج قریه فوشنجان که قصبه معموره و در نهایت خوشهوا و باصفاست توجه فرمودند. بعد از طی یک فرسنگ و نیم، به قصبه مزبور وارد شده؛ مسجد رعیتی آن قریه که از بناهای مرحوم حسنعلیمیرزاست و خیابانها و درختان چنار بسیار کهن و باغات و اشجار و انهار قریه به نظر مبارک رسیده و از آنجا گذشته؛ در قراء بوژآباد(155) و حصار که هوای آنها در نهایت ییلاقیّت دارد عبور فرموده؛ درهای که مشتمل بر رود آب و چشمهسارهای جاری و درختان و باغات بود، پیاده شدند و اندکی از میوهجات آن باغات، خاصه گیلاس و گوجه و غیره که کمال امتیاز را داشت، تناول فرموده نزاهت و بداهت و صفای هوای درّه زیاد از حد وصف در نظر انور، جلوهگر آمده؛ هنگام عصر در آن جایگاه بماندند.» ناصرالدینشاه در این هنگام؛ از حکیمالممالک، پزشک دربار قاجار، میخواهد برایش، «نزهةالقلوب» {در زمینه جغرافیا} و ذکر احوالات امام ثامن، رضا علیه اسلام، را بخواند.(156)
باری! این بوم الهامبخش؛ تنها نگاره رنگارنگ-شگرفِ پدیدارآمده به دست نیکآفرین خالق طبیعت نیست که باشندگی در دامان این بوم، دَمی است دلخواه و هنگامهای ارزمند برای اندیشیدن به شکوه دورانها و رویدادهای گذشته. چنانک، همین شاه قجری در سفر سال 1300 هجری {5 ذیقعده} و در راه قدمگاه به نیشابور، به یکی از رجال دیوانی اما دانشورز همراه خود میگوید: «این جلگه نیشابور، جای بس خوبی است و استعداد این را داشته که پایتخت دولت بوده باشد.»(157) اگر باشندگی در بوم مهربان دشت نیشابور را گریزی به جز آکندگی از شور شگرف طبیعت و ژَرفایِش در شکوه پندآفرین تاریخ نیست؛ چه نیک، بخش پایانی را با تاریخ این دیار به انجام نبریم. پس، مایه بخش پایانی گفتارمان خواهد بود: «پوشنگان، دیار دیدار بزرگان»
این بشتنقان، قصبهای مصفّا بود؛
غرق در باغ و سبزه که جویهای پُرآب
آنجا را لطف و صفایی بهشتآسا میداد …
«عبدالحسین زرینکوب»(158)
محل رویارویی یحیی بن زید {رهبر شیعی قیام خراسان در دوره اموی} و عمرو بن زراره {والی اموی نیشابور} به سال 125ق(159) قدیمترین رویداد تاریخی ثبتشده مرتبط با فوشنجان است. رویدادهای تاریخی چندی دیگر، همپیوند با این دهکده خرم و دلگشا بازیابی میگردد اما با نگاهی به متون، چنین توان دریافت که بشتنقان {فوشنجان امروز} بیش از هر چیز، جای بودن و همایش و دیدار مردمان و بزرگان و سرشناسان بوده است؛ چنانک:
دانشنامه گرانسنگ «معجمالبلدان»؛ از محدثی به نام اسماعیل بن قتیبة بن عبدالرحمن سلمی، معروف به «ابویعقوب زاهد بشتنقانی»(160) یاد کرده که در 284ق در بشتنقان {زادگاهش} درگذشته است.(161) ابویعقوب زاهد بشتنقانی، خانهای در محله رمجار در شهر {نیشابور} داشت؛ اما بیشتر روزها را در این دیه میگذراند. او شامگاه پنجشنبه و پگاه جمعه را در شهر میبود سپس به بشتنقان برمیگشت. در احوالات زاهد بشتنقانی است که وی از روی منش نیک و پارسایی و پرهیزگاری؛ پیوسته از پیشینیان یاد میکرد؛ در کنار نهر بشتنقان میایستاد، حدیث میگفت و میگریست.(162)
از «ابونصر اسماعیل بن حَمّاد جوهری» {درگذشت: 389ق}؛ ادیب، لغتشناس و نگارنده کتابهای «تاج الّلغه» و «صحاح العربیّه»؛ زاده فاراب ماوراءالنهر و باشنده نیشابور سده 4ق(163)؛ چکامهای در دست است که درونمایه آن، نشان میدهد وی به دهکده بشتقان، آمد و شدی داشته؛ چنانکه طبیعت و آب و هوای آن را نیک دریافته و ژرف و دلنشین، به شعر درآورده است.(164) «ابومنصور عبدالملک ثعالبی نیشابوری» {350-429ق؛ ادیب نامدار و لغتشناس بزرگ و نقاد زبردست شعر و نثر عربی(165)} نیز از دسته بزرگانی است که دیدههایش را از طبیعت افسونگر پوشنگان، به شعر درآورده است.(166) در «الأنساب» از محدّثی به نام «ابوحامد بیهقی» یادشده که گویا همزمان و یا پیش از ابوعبدالله حاکم {321-405 هـ.ق} در بشتنقان میزیسته و از آنجا که بشتنقان از دیههای شرقی نیشابور است، او را «ابوحامد شرقی» میخواندهاند.(167)
کتاب «اسرار التوحید» از گفتگوی میان «ابوسعید ابوالخیر» {357-440ق} با «ابوعلی طرسوسی»، در بشنقان {پوشنگان} درباره ذکر «اللّهمَّ اجعِلِنی مِنَ الأَقلّینَ»(168) حکایت میکند.(169) و این ابوعلی از مشایخ تصوف؛ و هموست که خانقاه کوی «عدنی کویان» نیشابور قدیم، به نام اوست: «خانقاه بوعلی طرسوسی».(170)
دیگر؛ ابوالفضل بیهقی نوشته است در شوال 425ق، شورشی در توس برپاشد تا به نیشابور آمده و این شهر را تاراج نمایند. شورشیان، «از راه بژ خرو {= گردنه خرو}، یشقان {= فوشنجان} و خلنجوی {یا کلنجو} درآمدند؛ بسیار مردم، پیاده و بینظام …» اما در این هنگامه، احمدعلی نوشتگین –از سرداران مسعود غزنوی- در نیشابور بود. نوشتگین، به یاری رزمیان خویش و مردمان نشابور، پیروزمندانه؛ شورشیان را در هم شکستند.(171)
اما در سرگذشت امام الحرمین جوینی، متکلم و فقیه بزرگ سده 5ق، است که در اواخر عمر به بیماری یرقان گرفتار شد؛ به خاطر نیکی هوا و زلالی آب او را به بشتقان آوردند و او سرانجام، در همین دیه به سال 478ق درگذشت.(172) اما از دیگر وابستگان به این دهکده تاریخی: ابوابراهیم اسماعیل بن علی بن محمد بشتنقانی؛ از فقیهان و حدیثنویسان سده 5ق است که فقه را در نزد ابوعلاء صاعد {استوایی نیشابوری؛ عمادالاسلام؛ 343-431ق(173)} آموخت. عبدالقادر قرشی به نقل از «السِّیاق» عبدالغافر فارسی؛ او را مردی نیکوکار و پاکدامن معرفی کرده که به بازرگانی میپرداخت و از جوانمردی و ثروت و خاندان و فرزندان، نیک برخوردار بود. درگذشت وی، به سال 492ق بوده است.(174)
«ابوالحسن علی بن فضل بن اسماعیل بن علی بشتنقانی» {قرن 6ق} یکی دیگر از بزرگان منسوب به این آبادی است. سمعانی{506-562ق} وی را یکی از سرشناسان و از شاگردان حدیثی ابابکر احمد بن علی بن خلف شیرازی {از محدثان مقیم نیشابور در نیمه دوم سده 5ق(175)} دانسته که خود نیز از وی، حدیث شنیده است.(176)
و در تاریخ است از رویدادهای حمله مغول به نشابور؛ سپاهیان تاتار «کار نشابور را در تاخیر انداخته بودند و قرب {نزدیک به} بیست شهر از اتباع داشت {شهرهای رَبع نیشابور(177)} تا همه را حصار ندادند و خراب نکردند به نشابور، مشغول نشدند. بعد از آن، روی به نشابور آوردند و تمامت مفسدان که در اطراف خراسان بودند همه آنجا آمدند …» آنگاه؛ با پایمردی و ایستادگی نشابوریان و کشته شدن تقاچر {داماد چنگیز} روبرو شدند. تاتاریان «پَس نشستند {عقبنشینی کردند} و از چنگیز، مدد خواستند. پس فُتُقُونوین و باقانوین و چندی از اُمرای دیگر با پنجاه هزار مرد به مدد ایشان فرستاد و گرداگرد شهر درآمدند.» این هنگام، پایان سال 618ق بود. «آن لشکر، پیش از آنکه شهر را محاصر کند به دیه نوشجان {یا نوسجان = فوشنجان(178)}، که آب بسیار و درخت بیشمار دارد؛ نزول کردند» و در زمانی چند روزه، اسباب محاصره و حمله به شهر را آماده کردند.(179) باری پوشنگان زیبای نیشابور، که تا پیش از این روزهای اندوه و درد؛ خرامگاه یاران، خلوتگاه چامهسرایان، اندیشگاه دانشمردان، دیدارگاه بزرگان نیشابور بود؛ این روزهای غمبار، چیره در چنبرِ بَداخترِ تاتار؛ با پیکری رنجه و افگار، و دلی ماتمزده و خونبار؛ چشم گریان، به ویرانی و کشتار مادرشهر خراسان داشت.
کــو دیـده که تا بر وطــنِ خود گرید
بر حـــال دل و واقعــــهیِ بـَـد گرید
دی؛ بر سَرِ یک مُرده، دوصد گریان بود
امروز؛ یکی نیست که بر صد، گرید(180)
بدین راه؛ اندوهبارترین سده تاریخ، برای نیشابور رقم زده شد. اما ققنوس تاریخ ایران را روشی است پایدار در همه اعصار و قرون: برآمدن و برخاستنی دیگر، پس از هر سوختن و در خاکستر نشستن. ققنوش مشرق؛ این بار، فرزندی نامدار را به جهان میآورد و او در آناتولی {ترکیه کنونی}، طریقتی را بنیان میگذارد که درگذر تاریخ، مرزهای آناتولی را درمینوردد و در دیارهای دیگر گیتی از آلبانی گرفته تا مقدونیه، کوزوو و حتی مصر، عراق و … گسترده میشود. طریقتی که امروز، در آسیای صغیر و منطقه بالکان، پیروان بسیار دارد.(181) پیروانش، او را «قطب العارفین؛ حضرت خوندکار؛ حاجی بکتاش ولی» میخوانند.(182) و او: محمد بن ابراهیم بن موسی خراسانی {646-738ق} از مردم فوشنجان یا بوشتنقانِ نیشابور؛ از سادات موسوی یا رضوی است که برخی از منابع، او را به چند واسطه از اولاد امام رضا (ع) دانستهاند. بدین روی؛ فوشنجان، در نزد بکتاشیه، شناخته شده و خاطرهانگیز است.(183)
لطفالله نیشابوری {درگذشت: 812ق}؛ شاعر و عارف نامدار سده هشتم و اوایل نهم هجری(184)؛ یکی دیگر از نامدارانی است که به این دهکده، آمد و شد داشته؛ و دولتشاه سمرقندی، نوشته است: «عالم ربّانی امیر عزّالدین طاهر نیشابوری رحمة الله که از اکابر علما و اولیاست و همگان را بر سخن ایشان، اعتماد است فرمودند که با مولانا لطفالله شریک درس بودیم؛ روزی در قریه قوشنقان {فوشنجان} نیشابور با مولانا به باغی رفتیم تا جامه شوئیم؛ مولانا دستار سالوی نو داشت، چون جامهها شسته شد دستار مولانا را بر آفتاب انداختیم تا خشک شود؛ در اثنای این حال، به قدرت ربّالعالمین، گردبادی پیدا شد و دستار مولانا را در ربود و به هوا برد و خاک در چشمان ما ریخت، چون چشم باز کردیم دستار مولانا را دیدیم که باد نزدیک به بکرّه هوا رسانید بود و بعد از آن از چشم ما ناپدید شد ومعلوم نشد که باد، آن دستار را به کجا انداخت، مولانا را گفتیم: عجب حالتی دست داد، مولانا گفت: یک نوبت دیگر بدین نوع، دستار مرا باد برده بود؛ و به حسبالحال، این قطعه را برخواند:
طالعی دارم آنکه از پی آب
گر روم سوی بحر، بر گردد
ور به دوزخ روم پی آتش
آتش از یخ، فسردهتر گردد
ور ز کوه، التماس سنگ کنم
سنگ؛ نایاب، چون گهر گردد …
این چنین حادثات، پیش آید
هر که را روزگار، برگردد
با همه، شکر نیز باید گفت
که مبادا از این، بتر گردد.»(185)
باری؛ مولانا لطفالله از روزگاری که روی از وی برگردانده، سخن میگوید؛ نک، به راستی او روی از روزگار برگردانده بود(186)؛ چنانکه سمرقندی گوید: «خصومت فلک با ارباب فضل، نه امروزیست بلکه این حال؛ با فقیران پریشان مأل؛ حالت مستمر و پیشه دیرینه اوست!»
فریاد ز دستِ فلکِ بی سر و بُن
کاندر بد من نه نو بماند نه کُهُن
با این همه هم، هیچ نمییارم گفت
گر زین بترم کند؛ «که» گوید که مکن(185)
و سرانجام؛ در نزدیکی روزگار خودمان؛ به روایت علینقیخان حکیمالممالک -پزشک دربار قجری-، در 7 صفر 1284ق {20 خرداد 1246ش} است که ناصرالدینشاه از شهر نیشابور برای گردش، رهسپار فوشنجان میگردد و پس از دیدار «خیابانها و درختان چنار بسیار کهن و باغات و اشجار و انهار» این دیه کهن، به بوژآباد و حصار میرود.(187)
کوتاهسخن؛ خُرَّماندیهِ هزارداستانی نیشابور؛ چنان پیشینه پربار و پشتوانهای گرانسنگ در زمینه گردشگری دارد که به معنای تمام، توان آن را «دیار دیدار بزرگان» خواند. امروز؛ چنانکه با نگاه منطقهای و نیک بنگریم؛ دهکدههای همکران از فوشنجان خرّمان تا حمیدآباد و تحت منظر و حصار و بوژآباد و بوژان زیبا؛ توانایی پایهگذاری یک منطقه گردشگری گسترده با جاذبههای طبیعت شگرف و رنگارنگ بهشتآسای خود را دارند.
یادداشتها و پانوشتها:
138. «موصوفة باعتدال الهواء و خفّة الماء». بنگرید: ابن خلکان، «وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان»، حققه احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1978م، ج3، ص169.
139. شفیعی کدکنی، محمدرضا، «تعلیقات» در «تاریخ نیشابور»، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، ترجمه خلیفه نیشابوری، تهران: آگاه، 1375، ص281.
140. آگاهی بیشتر درباره ناحیه مازُل: صومعه، حسین، «نگاهی به جغرافیای تاریخی ناحیه مازل نیشابور»، هفتهنامه خیامنامه، سال دوازدهم، شماره 406 (17 آذر 1397، ص4)، 408 (1 دی 1397، ص4)، 410 (15 دی 1397، ص4)، 412 (29 دی 1397، ص4).
141. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، «تاریخ نیشابور»، ترجمه خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، 1375، ص215. در این صفحه، نام «موسنقان» آمده که در اصل بوسبقان و تصحیف بوشنقان (پوشنگان) است. بنگرید به: همین منبع، ص284.
142. سمعانی، عبدالکریم، «الأنساب»، حقق نصوصه و علق علیه عبدالرحمن بن یحیی المعلمی، الیمانی، قاهره: 1980، همان، ج2، ص224-225.
143. در برخی نسخههای «الانساب»، در جای واژه «غرمه»، واژه «قریه» آمده است. بنگرید: ثنائی، حمیدرضا، «کشاورزی در ولایت نیشابور از برآمدن طاهریان تا یورش مغولان»، پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، ش11، پاییز و زمستان 1396، ص67، پانویس3.
144. همان.
145. ثعالبی، عبدالملک، «من غاب عنه المطرب»، تحقیق النبوی عبدالواحد شعلان، قاهره: مکتبه الخانجی، 1984، ص31.
146. «جَنَّاتِ النَّعِيمِ» شاید اشارهای باشد به آیه 9 سوره یونس: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ» (به يقين آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، پروردگارشان آنان را به خاطر ايمانشان هدايت مىكند. و در باغهاى پرنعمت كه نهرها از زير پايشان جارى است اقامت دارند.)
147. باخرزی، علی بن حسن، «دمیه القصر و عصره اعل العصر»، تحقیق و دراسه محمد التونجی، بیروت: دار الجیل، 1993م، ج3، ص1491-1492.
148. جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ: بخش پایانی آیه 54 سوره الرحمن: «مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ» (بهشتيان بر بسترهايى كه پوشش درونی آن از ديبا و ابريشم ضخيم است، تكيه زدهاند و ميوههاى آن دو باغ براى چيدن در دسترس است.)
149. «اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید»، محمد بن منور، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، 1393، ج1، ص98.
150. «رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری»، تهران: اردیبهشت، 1388، ص43.
151. مقدسی، محمد، «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم»، قاهره: مکتبة مدبولی، 1991م، صص258-259.
152. مقدسی، محمد، «احسنالتقاسیم فی معرفة الاقالیم»، ترجمه علینقی منزوی، تهران: شرکت مولفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ج2، ص463.
153. شفیعی کدکنی، محمدرضا، «چشیدن طعم وقت؛ ار میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر»، تهران: سخن، 1386، ص274.
154. عوفی، محمد، «لباب الألباب»، به اهتمام ادوارد براون، لیدن: بریل، 1906، ج1، ص43.
155. در متن منبع، «پوچآباد» آمده است.
156. حکیمالممالک، علینقی، «روزنامه حکیم الممالک»، نسخه خطی کتابخانه ملی ایران به شناسه 1730767، صص152-153.
157. امین لشگر، میرزا قهرمان، «روزنامه سفر خراسان به همراهی ناصرالدینشاه»، به کوشش ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، تهران: اساطیر، 1374، ص183.
158. زرینکوب، عبدالحسین، «فرار از مدرسه؛ درباره زندگی و اندیشه ابوحامد غزالی»، تهران: انجمن آثار ملی، 1353، ص50.
159. طبری، محمد بن جریر، «تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک»، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1352، ج10، ص109.
160. حموی، شهابالدین یاقوت، «معجمالبدان»، بیروت: دار صادر، 1977م، ج1، ص425.
161. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، «تاریخ نیشابور»، ترجمه خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، 1375، ص108.
162. سمعانی، عبدالکریم، «الأنساب»، حقق نصوصه و علق علیه عبدالرحمن بن یحیی المعلمی، الیمانی، قاهره: 1980، ج2، ص225.
163. فاتحینژاد، عنایتالله، «جوهری، ابونصر»، در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج18، ص750-753.
164. بنگرید: باخرزی، علی بن حسن، «دمیه القصر و عصره أهل العصر»، تحقیق و دراسه محمد التونجی، بیروت: دار الجیل، 1993م، ج3، ص1491. برای آگاهی درباره چکامه جوهری درباره بشتقان؛ بخش نخست نوشتار را بنگرید.
165. آذرنوش، آذرتاش، « ثعالبی، ابومنصور» در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص32-40.
166. ثعالبی، عبدالملک، «خاص الخاص»، شرحه و علّق علیه مامون بن محیّالدین الجنان، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1994م، ص267
167. سمعانی، همان، ج7، ص317.
168. اللّهمَّ اجعِلِنی مِنَ الأَقلّینَ: خدایا مرا از آن گروه اندک {-ِ سپاسدار و شکرگزار} گردان.
169. محمد بن منور، «اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید»، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، 1393، ج1، ص267.
170. محمد بن منور، همان، ج2، ص668؛ ج1، ص61.
171. بیهقی، ابوالفضل، «تاریخ بیهقی»، توضیحات و تعلیقات منوچهر دانشپژوه، تهران: هیرمند، 1376، ج2، ص646-650.
172. فارسی، عبدالغافر، «المختصر من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور»، تحقیق محمدکاظم المحمودی، تهران: میراث مکتوب، 1384، ص444.
173. آل داود، سیدعلی، « آل ساعد» در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، 1368، ج2، ص39-41.
174. قرشی، عبدالقادر، «الجواهر المضیه فی طبقات الحنفیه»، تحقیق عبدالفتاح محمد الحلو، جیزه: دار هجر، 1993م، ج1، ص429-430.
175. انصاری، حسن، «ابوالقاسم تیمی» در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج6، ص156؛ تیمی، پیش از رفتن به قزوین در سال 481ق؛ در نزد شیرازی در نیشابور، دانش آموخته است.
176. سمعانی، همان.
177. آگاهی بیشتر: صومعه، حسین، «بازشناسی ربع نیشابور خراسان و تقسیمات جغرافیایی آن»، آفتاب صبح نیشابور، سال یکم، شماره 13، یکشنبه 27 تیر 1395، ص3.
178. لباف خانیکی، رجبعلی، «فوشنجان نیشابور و بکتاشیه»، پاژ، ش18، تابستان 1394، ص55.
179. نسوی، شهابالدین، «سیرت جلالالدین منکبرنی» تصحیح مجتبی مینوی، تهران: علمی و فرهنگی، 1384، ص81.
180. اصفهانی، کمالالدین، «دیوان خلاق المعانی»، به اهتمام حسین بحرالعلومی، تهران: کتابفروشی دهخدا، 1348، ص964.
181. لاجوردی، فاطمه، «بکتاشیه» در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج12، صص396-398.
182. «ولایتنامه»، ترجمه اسرا دوغان، با همکاری مریم سلطانی، اربیل: آراس، 2011م، ص59.
183. نقدی، رضا، «بکتاشیه و آستان قدس رضوی»، مطالعات تاریخ اسلام، ش22، پاییز 1393، ص159؛ لباف خانیکی، همان، ص58.
184. قاسمی، مرتضی، «لطفالله نیشابوری» در «دانشنامه زبان و ادب فارسی»، اسماعیل سعادت، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ج5، ص593.
185. سمرقندی، دولتشاه، «تذکرة الشعرا»، تصحیح ادوارد براون، تهران: اساطیر، 1382، صص317-318.
186. قاسمی، همان، ص594.
187. حکیمالممالک، علینقی، «روزنامه حکیم الممالک»، نسخه خطی کتابخانه ملی ایران به شناسه 1730767، ص152.