تحقیق و نگارش: حسین صومعه ( hs.sunrise@gmail.com )
کهنتر از خراسـان: پارت و ابرشهر
«خراسان»؛ خوَراسان یا xwarāsān در زبان پهلَوی؛ واژهای است همبست از دو واژه خوَر (xwar) به معنای «خورشید» و آسانا (*ā-sānā) صفت فاعلی از āsan به معنای «برخاستن» و «آمدن». چنانکه از نوشتارهای ایران باستان (دوران پیش از اسلام) بر میآید این سرزمین، از «دوره ساسانی» بدین نام خوانده شد.(1) در کتیبه داریوش یکم در بیستون -که نمودار سازمان ساتراپیها (ایالتها) در دوره هخامنشی است- «پَرثَو» (پارت: خراسان کنونی)، زَرَنگه (زرنگ)، هَرَئیوَ (هرات)، هوارزمی (خوارزم)، باختریش (بلخ)، سوگرد (سُغد) را در شمار ساتراپیهای شمال شرق ایران میبینیم(2) و بر پایه کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی(3)؛ امیرنشینهای اُستان (شمال خراسان کنونی)، پارت، اپارتیکِنِه (پیرامون ابیورد)، مرگیان (مرو) و اَریا (هرات) ایالتهای شمال شرقی ایران دوران اشکانی را تشکیل میدهند.(4)
در کتیبه پارتی شاپور یکم ساسانی در کعبه زرتشت نیز نامی از خراسان نیست و نام پارت (پرثو) نیز در میان نام ایالتهای جنوب غربی ایران (پارس و خوزستان و میشان) آمده است. در سنگنبشته شاپور؛ مرو، هرات و «همهیِ ابرشهر» ایالتهای شمال شرقی ایران را سامان میدهند.(5) از بررسی منابع ایران باستان، چنین دریافت میشود همانا در دوره اشکانیهاست که نام پارت به عنوان نام ایالتی، در روندی گام به گام، خود را به سوی جنوب غربی کشور کشیده و اندک اندک، نام ایالتی «ابرشهر» به جای آن مینشیند.(6)
پدیداری ابرشهر (= نام پیشین نیشابور) به عنوان محل ضرابخانه بر روی سکه «فرهاد دوم اشکانی»(7) –که دوران حکومت وی؛ میان سالهای 137-128پیش از میلاد بوده است- را میتوان گواهی بر سامان یافتن زمینههای پاگیری این شهر، در جایگاه یک مرکز سیاسی و اداری دانست که در سدههای آینده، نام خود را به عنوان نام ایالتی سرزمین خراسان کنونی، پایدار میسازد و در سپیدهدمان دوران ساسانی است که در چهرهای چشمگیر، به رویدادهای تاریخ درمیآید. چنانکه پروفسور کریستنسن از «پایکولی» هرتسفلد مینویسد: اردشیر بابکان «ممالک سکستان و ابرشهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم و بلخ را متصرف شد و به این ترتیب، قدرت خود را بر نواحی شرق بسط داد.»(8) این زمان، 233 تا 237 میلادی؛(8) یعنی حداکثر 374 سال پس از آغاز فرمانروایی فرهاد دوم اشکانیست که ابرشهر را در جامهی نام ایالتی گسترده بر تمامی غرب خراسان بزرگ مییابیم. بدین پایه؛ «ابرشهر»، نام تاریخی حوزه سرزمینی خراسان کنونی، پس از «پرثو» یا «پارت» بوده و به عنوان یک نام جغرافیایی، پیشگام و قدیم بر «خراسان» است.
از خراسان بزرگ تا خراسان غربی
گویاترین رویداد همپیوند بر نامیابی گستره شمال شرقی ایران بزرگ به نام خراسان؛ بازنگری و دگرگونی سازمان نظامی و تقسیمات کشوری در زمان خسرو انوشیروان (حکومت: 531-579م) است.(10) او ایران را به چهار بخش کرد و اداره هر بخش را به یک سپاهبد سپرد: «خوراسانسپاهبد» بر شرق، خورورانسپاهبد بر غرب، نیمروزسپاهبد بر جنوب و اپاخترسپاهبد بر شمال فرمان میراند.(11) این بخشها یا «کوست»های چهارگانه، بر پایهی دادههای یک منبع ارمنی و همچنین نسک پهلَوی «شهرستانهای ایرانشهر» چنیناند: «کوست خراسان» یا منطقه شمالی شرقی(12)؛ «کوست خوروران» یا منطقه شمال غربی(13)؛ «کوست نیمروز» یا منطقه جنوب غربی(14)؛ و «کوست آدوربادگان» یا منطقه شمال غربی.(15)(16)
ابرشهر (نیشابور) یکی از ولایتها (استانها)ی کوست خراسان ساسانی است که شهرستانهای ارغیجان (ارغیان)، اسپراین (اسفراین)، جوین، بیهک، بیهق (سبزوار)، باخرز، خواف، زوزن (تربت حیدریه)، زام (جام) و زاوه را در بر میگرفت. لقب فرمانروای استان ابرشهر، «کنارنگ» بود.(17) به گفته دانیل اِلتون؛ خراسان دوره ساسانی، یکی از چهار استان مهم کشور به شمار میآمد. این استان، به چهار بخش تقسیم میشد و این بخشها عبارت بودند از: مرو، نیشابور، هرات و بلخ.(18) به نوشته طبری؛ در دوره امویان، در زمان امارت زیاد بن ابیه (نیمه سده یکم هجری)، وی با الگوگیری از روش ساسانیان در اداره خراسان آن منطقه را به چهار بخش، تقسیم نمود: مرو، نیشابور، فاراب و هرات؛ او اداره هر منطقه را به یکی از سردارانش سپرد.(19) بنابراین؛ نیشابور، والینشین و تختگاه خراسان غربی بود.
باری؛ «خراسان»، مفهومی جغرافیایی و تقسیماتی است که در دوره ساسانی سامان یافته و در دوره اسلامی، درتقسیمات چهار بخشی یا چهار «رَبع»، پایدار میگردد: غرب خراسان به مرکزیت نیشابور، شرق خراسان به مرکزیت بلخ، شمال خراسان به مرکزیت مرو و جنوب خراسان به مرکزیت هرات.(20) خراسان، هر چند با دگرگونیهایی برآمده از رخدادهای سیاسی و نظامی دورانها، در جایگاه دیاری پربارور و نقشآفرین در سرنوشت و یگانگی ایران بزرگ روزگار را به دوران قاجارها میرساند اما در این دوران است که خراسان، به روزگاری دشوار گرفتار میآید و چنان عرصه از دست میدهد که در دهههای پایانی سده سیزدهم، دیگر آن خراسان بزرگِ همبستهیِ کشور ایران نیست و تنها بخش نیشابوری خراسان یا خراسان غربی در عرصه ایران، پایدار میماند.
گسست خراسان و اندیشه نگهداری پیوندهای خراسانی
سده سیزدهم؛ انگلیسها و روسها با بهره از سستی و ناتوانی حاکمیت قجری، ایران را میدان رقابتهای فزونخواهانهشان نمودند. این دوران؛ روزگار گسست خراسان بزرگ است. رویدادهای منجر به پیمان پاریس 1857م/1273ق/ 1235ش: طرح انگلیسی جدایی هرات و سپس بخش شرقی خراسان(21) و پس از آن، پیمان آخال 1881م/1299ق/1260ش: طرح روسی جدایی مرو، شمال خراسان و فرارود(22)؛ از این دیدگاه که سرآغاز به رسمیت شناختن جدایی حاکمیت این مناطق خراسانی از حکومت مرکزی ایران و مقدمهای بر پدیدآیی کشورهای افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان در جریان تحولات آیندهاند؛ در تاریخ خراسان بزرگ، دارای اهمیت ویژهای است.
اما تنها جدایی سرزمینهای خراسانی از سرزمین مادر، همسایه دور شمالی را خشنود نمیکند. روسیه کمونیستی، به بریدن پیوندهای تاریخی و فرهنگی میاندیشد. آری! چند دههای بیش نمیگذرد؛ روسها در سال 1924م/1343ق/1303ش برنامه هویتزدایی از سرزمینهای خراسانی را در پوشش برنامه ایجاد منطقه ساختگی «سردنیایا آزیتا» Sredniaia Azita یا آسیای میانه آغاز میکنند.(23)
شاید از همین دوران است که اندیشه نگهداری پیوندهای تاریخی-فرهنگی سرزمینهای جداشده خراسانی با حوزه ایرانی و اسلامی شکل میگیرد. به کار بردن نام «خراسان غربی» در اشاره به بخش ایرانی خراسان بزرگ -که اندیشه را به جستجوی بخشهای دیگر خراسان میبرد- باید از جمله کوششهای همراستا با «اندیشه نگهداری پیوندهای خراسانی» ارزیابی نمود.
در نوشتـار نویسندگان عثمانی
در همین دوران ناگوار است که در کشور همسایه غربی؛ احمد وفیق پاشا، سیاستمدار امپراتوری عثمانی، در سال 1293ق/1255ش/1876م فرهنگنامه ترکی «لهجه عثمانی» را در استانبول به چاپ میرساند.(24) لهجه عثمانی را باید از نخستین کتابهایی دانست که در دوران پس از پیمان پاریس، نام «خراسان غربی» را در اشاره به عرصه سرزمینی همپوشان با خراسان کنونی (ربع نیشابور قدیم) به کار برده است. این فرهنگنگار سرشناس ترک؛ نیشابور را یکی از مدخلهای کتاب «لهجه عثمانی» قرار داده و این شهر را مرکز یا کرسی خراسان غربی معرفی مینماید.(25)
جستارگری در منابع نگارش کتاب «لهجه عثمانی» میتواند در بازشناسی پیشینه جاینام خراسان غربی در اشاره به بخش ایرانی خراسان، رهگشا باشد. هر چند کاوش در اسناد دولتی و نوشتارهای این دوره را به گونهای کارساز باید در دستور کار نهاد اما کارنامه نویسنده لهجه عثمانی که افزون بر تسلط بر زبانهای عربی، فارسی و فرانسه؛ گرایشهای ملیگرایی ترکی وی؛ و همچنین داشتن مقام صدارت سلطان عبدالحمید ثانی -که او را در بطن درگیری با چالش دستدرازیهای پیوسته همسایه شمالی، روسیه تزاری، قرار میداد-(26) میتواند از زمینههای بهکارگیری دانسته و آماجمند این جاینام در اطلاق به «ربع نیشابور» یا منطقه «غرب خراسان» بوده باشد. آیا وفیق پاشا، در نهانگاه ذهن خود، به بهرهگیری از اندک رمق باقیمانده همسایه شرقی، برای ایستادگی در برابر خصم مشترک، در راه نجات امپراتوری رو به اضمحلال عثمانی -که آن روزها عنوان «مرد بیمار اروپا» را به یدک میکشید- میاندیشیده است؟
همانا هموطن وفیق پاشا، احمد رفعت افندی نیز در کتاب «لغات التاریخیّه و جغرافیّه»؛ که باز هم به زبان ترکی عثمانی و حدود 6 سال پس از «لهجه عثمانی»، یعنی 1299ق/1301ش و در استانبول به چاپ رسیده؛ چشمی از این سوی تاریخ (یعنی روزگار نزدیک به ما)، به نگاه خراسان داشته و خراسان غربی را سرزمینی میشناسد که به بلخ، بخارا و عراق عجم محدود میشود، شهرهای مشهورش نیشابور و قابوشان (خبوشان= قوچان) و مرکز اداریاش مشهد است.(27) باری! عثمانیهای مجروح از زخمههای پی در پی همسایه سیاس بیرحم شمالی، همدرد با ایران افگار و آزرده از دستدرازیهای میراثداران پطر کبیر؛ خراسان ایرانی را «خراسان غربی» شناختهاند.
مراکز خراسان غربی از نگاه پژوهندگان
ریچارد فرای، ایرانشناس نامدار آمریکایی، در بخش نخست کتاب «میراث ایران» چاپ 1962م/1341ش؛ که به جغرافیای تاریخی ایران پرداخته، پیشینه مراکز اداری خراسان غربی را به دوران باستان میبرد و مینویسد: «خراسان غربی با پایتختها (= مراکزِ) گوناگون از هکاتومپیلوس (دامغان) در غرب تا نیشاپور در شرق، به سان بزرگراهی بوده است تا همچون پارس، آیینها (بسترهایِ) یکپارچگی (اتحادساز) را داشته باشد.»(28) پرادز اُکتور شَروو، ایرانشناس نروژی، در تکنگاشت «مقدمهای بر مانویگرایی» میگوید: مانی در زمان ساسانیان، انجمنی را در ابرشهر (= نیشابور)، پایتخت یا مرکز غربی خراسان، بنیان گذاشت.(29)
هاینتس گائوبه، ایرانشناس آلمانی، در «دانشنامه ایرانیکا» ابرشهر را «نام شهرستان نیشابور در خراسان غربی» میشناسد.(30) آدریان براکِت در یادداشتهایش بر ترجمه انگلیسی «تاریخ طبری» (در رویدادهای سال 36ق) اَبرَشهر را عربیشده اَبَرشَهر میداند که همان «نیشابور، پایتخت منطقه خراسان غربی» است.(31) مایکل مورونی، پژوهشگر تاریخ باستان و خاور نزدیک نیز در یادداشتهایش بر ترجمه انگلیسی «تاریخ طبری» مینویسد: «اَبرَشهر، عربیشده اَپَرشهر است نام پیشین ساسانی نیشاپور یا نیشابور؛ پایتخت منطقه خراسان غربی.»(32)
علینقی منزوی، نسخهشناس و مترجم سرشناس، در یادداشتی بر مدخل النیشابوری «طبقات أعلام الشیعه» آقابزرگ تهرانی نوشته است: «نیسابور و (یا) نیشابور از پایتختهای خراسان غربی است که مغولها ویرانش کردند و سپس بازسازی شد؛ امروزه بین تهران و مشهد طوس قرار دارد. التستری آن را در مجالس (المؤمنین) یکی از مراکز شیعیان برشمرده است.»(33) رسول جعفریان، پژوهشگر سرشناس تاریخ ایران دوره اسلامی، در کتاب «مقالات تاریخی» درباره مراکز سیاسی و اداری خراسان غربی مینویسد: «تا پیش از مرکزیت یافتن مشهد در اواخر دوره صفوی و سپس در دوره قاجار، مرکز خراسان غربی در شهر نیشابور (دوران ساسانی-اسلامی) و طوس (دوره مغولان) و در روزگار تیموریان، شهر هرات بوده است.»(34)
در نوشتاری دیگر، به کاربرد جاینام «خراسان غربی» در نوشتار شماری دیگر از نویسندگان و پژوهندگان ایرانی، غربی و عرب تاریخ و فرهنگ ایران خواهیم پرداخت.
منابع و پینوشتها:
1. لباف خانیکی، میثم (1394)، «خراسان در عصر ساسانی؛ 224-651م» در «گذری بر باستانشناسی خراسان؛ گزیدهای از یافتههای باستانشناسی و نفایس تاریخی-فرهنگی خراسان»، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، ص61.
2. بیانی، شیرین (1396)، «تاریخ ایران باستان؛ از ورود آریاییها به ایران تا پایان هخامنشیان»، سمت، ص191-192.
3. Pliny the Elder: Gaius Plinius Secundus, AD 23–79; He wrote the encyclopedic “Naturalis Historia” (Natural History).
4. رجبی، پرویز (1399)، «تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان»، دانشگاه پیام نور، ص129.
5. صولت، فرهاد (1398)، «راهنمای جغرافیایی کتیبههای پهلوی استان فارس»، پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، ص78-79.
6. قدرت دیزجی، مهرداد (1395)، «پارت و خراسان در دوره ساسانی»، تاریخ اسلام و ایران، ش119، ص181-182.
7. ملکزده بیانی، ملکه (1370)، «تاریخ سکه؛ از قدیمترین ازمنه تا دوره ساسانیان»، دانشگاه تهران، ج2، ص58-59.
8. کریستنسن، آرتور (1393)، «ایران در زمان ساسانیان»، ترجمه رشید یاسمی، صدای معاصر، ص61.
9. زرینکوب، عبدالحسین و روزبه (1396)، «تاریخ ایران باستان؛ تاریخ سیاسی ساسانیان»، سمت، ص20.
10. دادبه، اصغر، و دیگران (1398)، «خراسان» در «دائرهالمعارف بزرگ اسلامی»، وبگاه مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی (www.cgie.org.ir/fa/article/240753)، بازیابی: 09/08/1400.
11. تفضلی، احمد (۱۳۸۷)، «جامعهی ساسانی؛ ارتشتاران، دبیران، دهقانان»، ترجمه مهرداد قدرت دیزجی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص14.
12. kustī xwarāsān.
13. kustī xwarwarān.
14. kustī nēmrōz.
15. kustī ādūrbādagān.
16. Daryai, Touraj (2002), “Šahrestānīhā ī Ērānšahr: A middle Persian Text on Late Antique Geography, Epic and History ”, Mazda Publishers Inc, P.8, 11.
17. مشکور، محمدجواد (1363)، «ایران در عهد باستان»، انتشارات اشرفی، ص21-23.
18. التون، دانیل ال (1367)، «تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در آغاز حکومت عباسیان»، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ص12.
19. الطبری، محمدبن جریر (1403ق)، «تاریخ الأمم و الملوک»، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ج۵، ص۲۲۴.
20. دانا، محسن (1399)، «فرهنگ عصر مفرق خراسان بزرگ، شکل گیری یک مفهوم؛ خراسان»، مطالعات باستانشناسی پارسه، ش12، ص91.
21. جوان لاجی، رحیم؛ لعل شاطری، مصطفی؛ سرافرازی، عباس (1396)، «تأثیر جدایی هرات بر حیات اقتصادی خراسان 1273-1313ق»، خراسان بزرگ، ش27، ص83-93.
22. نایبپور، محمد (1395)، «عهدنامه آخال 1881م: زمینهها و شرایط منجر به امضای قرارداد»، پژوهشنامه مطالعات مرزی، دوره 4، ش3، ص81-105.
23. ورجاوند، پرویز (1371)، «ایران و پیوندهای ژرف و دیرپای فرهنگی و تاریخی در خراسان بزرگ»، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ش59-60، ص27-30؛ ورجاوند، پرویز (1364)، «مقدمه مترجم درباره نام کتاب»، همان، ص12-13؛ جوادی، شهره (1393)، «پارههای گمگشته ایران؛ هنر و تمدن در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر- آسیای میانه»، هنر و تمدن شرق، ش6، ص14.
24. دیانت، علیاکبر (1377)، «احمد وفیق پاشا» در «دائرهالمعارف بزرگ اسلامی»، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج7، ص109-110.
25. پاشا، احمد وفیق (1293ق)، «لهجه عثمانی»، طبعخانه عامره، ج2، ص1175.
26. دیانت، همان.
27. افندی، احمد رفعت (1299ق)، «لغات تاریخیّه و جغرافیّه»، محمودبک مطبعه، ج3، ص189.
28. Frye, Richard Nelson (1962), “The Heritage of Persia”, Weidenfeld And Nicolson, P.12.
29. Skjaervo, Prods Oktor (2006), “An Introduction to Manicheism”, Early Iranian Civilizations 103 = DivSchool 3580 , P.27.
30. Gaube, Heinz (1985), “ABARŠAHR” in “Encyclopædia Iranica”, Encyclopædia Iranica Foundation, Vol.1, P.67.
31. Al-Tabari, Muhammad ibn Yarir (1997), “The History of Al-Tabari”, translated and annotated by Adrian Brockette, State University of New York Press, Vol.16, P.191.
32. Al-Tabari, Muhammad ibn Yarir (1987), “The History of Al-Tabari”, translated and annotated by Adrian Brockette, State University of New York Press, Vol.18, P.179.
33. الطهرانی، آقابزرگ (1369)، «طبقات أعلام الشیعه»، تحقیق علینقی منزوی، ج3، ص231.
34. جعفریان، رسول (1387)، «مقالات تاریخی؛ دفتر نهم»، دلیل ما، ص345.